لمعات وجهک اشرقت، وشعاع طلعتک اعتلا
زچه رو الست بربکم نزنی، بزن که بلا بلا
به جواب طبل الست او، ز ولا چو بلا زدم
همه خیمه زد به در دلم، سپه غم و حشم بلا
پی خوان دعوت عشق او، همه شب زخیل ان
رسد این صفیر مهیمنی، که گروه غم زده الصلا
من و مهر آن مه خوبرو، که چو زد صلای بلا - بر او
به نشاط و قهقه شد فرو، که انا الشهید- بکربلا
چه خوش آنکه آتش غیرتی زنی یم به قله ی طور دل
فدککته و سککته متدکدکا متزلا
و شنید ناله ی مرگ من، پی ساز من شد و برگ من
فاتی الی مهرولا ، و بکی علی مجلجلا
تو که فلس ماهی حیرتی چه زنی زبهر وجود دم
بنشین چو طوطی و دم به دم بشنو خروش نهنگ لا
گرچه مجنونم، اما یکوقت فکر نکنی دیوانه شدهام ها! میدانی، هیچ مرگ و زوالی هنوز متولد نشده بود، که ناگهان زندگی از راه رسید و اولین جنایتِ خلقت را مرتکب شد: مرگ و یاد مرگ را کُشت! و مرگ تا به امروز فقطوفقط تلافی کرده؛ همین و والسلام.
(احتمالاً مقدمۀ مناسبی برای یک نیمعاشقانۀ پنهانکی نبود!)
________________
کسی» در من و تو پنهان است که در آینۀ هیچکسی» یافت نمیشود. ما محکومِ در خود زیستن، و درک عمیق تنهاییِ فیلسوفانه» هستیم. گمان میکنم همین خلوت و تنهایی رخوتانگیز است که میتواند آفریننده باشد.
تو که غریبه نیستی، گمانم بر این است که تنهاییْ» همان روحِ سرگردانِ پرخاشگری و انقلابیگریست که گرچه میتواند نظامهای کهن و متعصبانه و شورورزانۀ درون را براندازد، اما در درانداختن طرحی نو و برپاداشتنِ سامانِ درونی، ناتوان از دسیسهپردازی است.
کاش یکطوری میشد که پی میبردم آیا متوجه حرفم میشوی یا لازم است که بیشتر توضیح بدهم.
عزیزِ ابدیام، پیشاز آنکه نوبت تلافی بر سر ما برسد، باید به دیدار زندگی بشتابیم؛
و تو خوب میدانی که ژرفای درکمان از زندگی، بهمیزان و شدت درکمان از مرگ در نوسان است؛ نیست؟ هست! من مطمئنم که هست.
تنهایی همیشه هم بد نیست!
گاهی بستری ست برای فکر کردن!
فکر کردن به چگونه زیستن!
فکر کردن به چگونه تنها زیستن.
تنهایی!تفکر!زندگی.
واژگانی عمیق.گاهی نامفهوم.گاهی سخت.گاهی موهبت!
تنها شدن!تنها بودن!تنها زیستن را باید آموخت.
روزها و شب ها بدون چشم منتظری.
ساعت ها بدون زنگ تلفنی.
هفته ها و ماه ها بدون پیامی!
و تنهایی نام دیگر مرگ است.
حال باید تفکر کرد در عدم زیستن را.
حال مغزم بهم میخورد از این حجم پارادوکس های نا مانوس.
وعارفان خداوندگاران پارادوکس اند!
شاید این ها آخرین خطوط نخوانده شده ی هم دانشگاهی سال ها پیشم بود که ترجیح داد بمیرد قبل از آن که بمیرد!
(اتاق دفتر کارم،کمی دلپیچه ناشی از استرس،نورکم سوی مهتابی،تنهایی دانشکده،غروب پنجمین روز دیماه97)
درباره این سایت